بارها و بارها
در خاطر جانم مانده است
که غنچهی عشق
در تنهایی میشکفد.
همهی لحظات تنهاییام
که با یاد آرامش پرواز میگذرند
مرا محو خویش میکنند.
گویی عشق
در عین نا آشناییمان
آنچنان محسوس است
که پارهای از مرا
در نیمهای از او آمیخته است
و تا ابد جداشدنی نیست.
پانوشتها:
-------------
۱- خیالی بیش نیست!
۲- انگار دوباره پیدام شده!
۴- کی میاد شمال؟
* همین جوری سومی را ننوشتم. پیش خودم گفتم شاید ۳ مزاحم ۲ و ۴ باشه! اصلا کی گفته ۳ باید تا ابد بین ۲ و ۴ جدایی بندازه؟
** با ما منشین اگر نه بدنام شوی!
(۱)
هنوز زندهام...
این را
دوباره
از زار زار گریستن در فراقت دانستم.
(2)
سنگی شدن خاطرات
زیر خروارها زخم هجران
از بیمانندی لذت روح در اشتیاق و وفاداری است، شاید.
در عمق دریایی زمان
پیشتر که میروی
حس ِ بودنت عمیقتر میشود،
گر چه نقطهای شده باشی
در افق وصال با آسمان.
کیاشهر - 14 خرداد 90
وسط نوشت:
- متون بالا رو کلهی سحر لب دریا رو کاغذ آوردم. دریا خیلی حال داد بچهها(!) جاتون سبز..
اما چون چسبیده به امتحاناتم بود تاوانش را در اولین امتحان پس دادم.. پاس شد اما به خون جگر!
-- اینکه نیستم معلوم شد تو امتحانات هستم خب... فرصت اندکی دست داد تا اعلام وجود کنم ! عذر قصور و تقصیر که نمیتونم دلتنگیهامو با اومدن تو وبلاگتون چاره کنم... بعد از 6 تیر خدمت میرسم. دوستتون دارم.
در گزارشهای بینقص چشمانت خواندم
خلاصهی حساب سود و زیانت
ماندهی بدهکار نداشت،
برای اولین بار
که تصاحبم کردی.
همان.
پی نوشت:
- اینم از نتایج دریا رفتن پیش از امتحانات! ... گمونم بروبچ حسابداری بهتر متوجه میشن!
در اوج احساس آبی عاطفه
به سبکبالی ِ اندیشههای ناب، پریدم
و پر شدم از اندوه ِ جانبخش ِ عشق.
باران تند حادثه بارید
و شیاطین هوس، پایاپای ِ آن
- همچون تیری در کمان آرزوها -
نینداختم
اما
انداختنم!
گریستم تا بیدار شدم...
خوابهایم نمناکاند.