آزادی، خجسته آزادی

قلم توتم من است و آزادی مذهبم

آزادی، خجسته آزادی

قلم توتم من است و آزادی مذهبم

یک سوال

 

دل... 

بستن 

گسستن 

شکستن، 

 

جان... 

خام بودن 

پخته شدن 

سوختن، 

 

در حیرتم که زندگی چیست... می‌دانی؟

نظرات 10 + ارسال نظر
بهار سه‌شنبه 15 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 03:05 ب.ظ http://zendanebihesar.blogsky.com

زندگی کمی بیخیالی می خواد تا لذتش درک بشه


شما هم سال خوبی داشته باشید

می‌فهمم چه می‌گویی بهار عزیز
شاید این بیخیالی که می‌گویی را جور دیگر هم بتوان گفت:
بزرگی، حجم، قدر، عمق و...

ماتریونا چهارشنبه 16 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 10:20 ق.ظ http://www.bluedays.blogsky.com

زندگی وحشتی است در تئاتری که آتش گرفته. همه به دنبال در خروج می گردند؛ هیچ کس هم پیدایش نمی کند. همه یکدیگر را هل می دهند، بدبخت آن هایی که به زمین می افتند ...



(ژان پل سارتر)

...و بدبختی بزرگ از آنِ ملتی است که به زمین می‌خورد!!

مرسی ماتریونا

غریبه چهارشنبه 16 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 11:05 ب.ظ

زندگی ضرب زمین در ضربان دل ماست یا اینکه :زندگی صفحه ی شطرنجی نیست که تو با کیش کسی مات شوی اینا مطالبی بود که از ذهنم گذشت اما راستش را بخواهید من نیز در حیرتم که زندگی چیست ـببخشید سلام و سال خوبی داشته باشید

پس تو هم واقعا غریبی غریبه...

پریناز شنبه 19 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 09:44 ق.ظ http://onghold7.persianblog.ir

سلام احمد جان...سال نو مبارک...نظرخاصی درباره ی زندگی ندارم...قدم کوتاهه و دستم بهش نمیرسه...فقط گفتم ک خبر بدم اومدم

به به پریناز خانم عزیز... «اومدم» یعنی چه؟برای ما که چیزی شبیه ظهورکردن است، داشتیم کم کم از فلسفه‌ی ظهور دست می‌شستیم‌ها...

غزل.م شنبه 19 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 08:35 ب.ظ http://www.accaremo.persianblog.ir

زندگی...
وات آر یو تاکینگ اباوت؟

خوشم اومد...
یکی از هوشمندانه‌ترین پاسخ‌ها.

سلیمی شنبه 26 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 12:18 ق.ظ http://parishaan.com

زندگی حس لطیفی است که یک مرغ مهاجر دارد
زندگی یافتن دهشاهی در جوی خیابان است
زندگی وبلاگ توست وقتی که آپ شود

درود و دو صد بدرود

سلام جناب سلیمی

با آن دومی خیلی موافقم البته با توجه به نرخ تورم الان باید گفت زندگی یافتن یک چک ده میلیونی در جوی خیابان است... و صد البته آن هم برای دلخوشی! چون آن چک هیچ وقت پاس نمی‌شود!!

پریناز شنبه 26 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 02:13 ب.ظ

کجاییی؟

در غیبت اصغر!

سها یکشنبه 27 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 11:39 ق.ظ

سلام احمد جان! سال نو مبارک!خوب و خوشی؟
داستان این نبودن طولانیه ک ب زودی میذارمش رو وبلاگم.
عجالتن خبر زنده بودنم را ب نظر مبارک میرسانم.
مرسی ک یادمی و جویای حالم رفیق.

سلام سها جان.
گه‌گاهی که شما دوستان عزیز غایب می‌شوید و دوباره ظهور می‌کنید، باورمان به فلسفه‌ی ظهور بیشتر می‌شود... خدا خیرت بدهد!

مهدی جمعه 1 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 03:11 ب.ظ

سوختم احمد ... سوختم .

زنگ بزن ۱۱۵...
البته الان که دیگه دیر شده... همان اولش که داشتی شروع می‌شدی به سوختن باید خبرمان می‌کردی!

از شوخی گذشته اگه واقعا سوختی خب یه بازیه دیگه رو شروع کن... آدم باید حالا حالاها بسوزه داداش تا راه و رسم درست بازی کردنو خوب یاد بگیره. [آیکن بابا بزرگ با نیم متر ریش سفید]!!

از اینم گذشته پس باید گفت خیلی خوبه که سوختی، چون در مراحل آخر تجربه‌ی زندگی قرار داری رفیق.

زهرا از نی نی وبلاگ۲۱۳ یکشنبه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 02:27 ب.ظ http://nini213.niniweblog.com

کودکم کمی تب داشت شب زودتر از همیشه خوابید

.....

نیمه شب از جا پریدم

انگار کسی صدا میزد: مامان ...مامان....

همسرم راحت و آسوده خوابیده بود و همه جا غرق در سکوت...

"خواب دیده ام آری خواب دیده ام"

هنوز چشمم گرم نشده بود که دوباره شنیدم: مامان..... مامان

پریدم و سریع به اتاق کودکم رفتم ونگاهش کردم مثل فرشته ای معصوم و زیبا در خواب ناز بود

لحافش را مرتب کردم وصورتش را بوسیدم

دلشوره داشتم همه جای خانه را سرک کشیدم و دوباره به بستر رفتم

اینبار خیلی واضح تر و بلند تر از قبل... انگار هزاران نفر همزمان فریاد میکردند:

"مامان....مامان..."

تا اتاقش دویدم ! تب داشت پایین تخت نشستم به موهایش دست کشیدم و

دستمال نمدار را هر چند دقیقه یکبار عوض کردم خسته بودم اما خواب به چشمانم نمی آمد

آرزوهایی که برایش داشتم را مرور می کردم

تا سپیده دمان....

"روز مادر مبارک"

واقعا که روزت مبارک مادر...

این مهر و محبت را اگر خداوند در دل مادران نسبت به فرزندانشان نگذاشته بود داستان خلقت به هم می‌ریخت و اصلا سنگ رو سنگ بند نمی‌شد.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد