نگاه خسته و نا امید مجنون
دیگر
آسمان ناز لیلی را
به خلوتگاه نیاز خویش، نمیخواند.
شاید او نیز
حقیقتی ورای حجم عشق را
از پلههای ارتفاع ناکجا آبادی غریب
به نظاره ایستاده است.
نگاه کن!
اگر تابش آفتاب چشمانی تَـر
کوههای یخی ِ زمستانِ درونت را
در اقیانوس آرام و عمیق ِ گذر از خویش
به جریان باد سپرده باشد،
سنگینی ابرهای باردار را
بر پشت پلکهای تجلی یار
و در ژرفای آسمان نگاهش
خواهی دید.
وزنهی عشق
چشم ِ دل عاشق را
ناباورانه
و در خلاف جهت هبوط
با خویش خواهد برد
و پروانهی نیازش را
در آتش ناز معشوق
خواهد سوزاند،
و به ناکجا آبادی ورای حجم بیدلی
خواهد رساند.
خسته شدم دیگر
از این راه پر هراس گورستان.
دیشب که نبودی
برای نخستین بار
در گامهای آغازین پا سفت کردم
به نقطهی سرآغاز بازگشتم
و پریدم...
دیگر روی زمین نخواهم ماند
دیگر، فقط آسمان.
سلام به همهی دوستان گلم
باید عرض کنم که سال نو مبارک. چشم. عرض کردم. صد سال به اون سالها، به اون سالهای بیدغدغهی آزادی، به سالهای بیاستبداد، بدون وجود دیکتاتور. البته به نظر میرسه تا به حال که در مملکت ما چنین سالهایی تجربه نشده مگر در زمان کوروش کبیر اونم تا حدودی، اما در آیندهی نزدیک امیدواریم حاصل بشه... اون سالها را از همین حالا تبریک میگم، چه باشم چه نباشم.
من که عیدی پیشاپیشم رو از دولت کودتا و فیلتر دریافت کردم البته با کمی تا قسمتی تهدید و هشدار و تحذیر از سوی بعضیها... بماند. فعلا تصمیم گرفتم با آدرس ادامه دار قبلی ننویسم، برای رد گم کردن.
* سال خوب و پرباری داشته باشید و داشته باشیم.
** سال بد و نکبتباری رو برای اصحاب جهل و جمود و جور آرزو میکنم.
ضمنا از وقفهای که افتاد متاسفم و از این که لاجرم نتوانستم نظرات زیبایتان را (در وبلاگ قبلی) پاسخ بدهم عذرخواهی میکنم. نمیدانید چقدر دلم برایتان تنگ شده بود.