بارها و بارها
در خاطر جانم مانده است
که غنچهی عشق
در تنهایی میشکفد.
همهی لحظات تنهاییام
که با یاد آرامش پرواز میگذرند
مرا محو خویش میکنند.
گویی عشق
در عین نا آشناییمان
آنچنان محسوس است
که پارهای از مرا
در نیمهای از او آمیخته است
و تا ابد جداشدنی نیست.
پانوشتها:
-------------
۱- خیالی بیش نیست!
۲- انگار دوباره پیدام شده!
۴- کی میاد شمال؟
* همین جوری سومی را ننوشتم. پیش خودم گفتم شاید ۳ مزاحم ۲ و ۴ باشه! اصلا کی گفته ۳ باید تا ابد بین ۲ و ۴ جدایی بندازه؟
** با ما منشین اگر نه بدنام شوی!
من من
(یکی از اعضای جمعیت فرصت طلب)
هفتهی دیگه منتظر خبرم باش.
(منم یکی از اعضای جمعیت فرصت طلب)
بپیچ تو خودت.../
آخرش همینه...
مثلِ داستانِ شمع و پروانه و یکی شدن بود؛خط هایِ آخرِ شعرت.
آره انگار. یه چیزی میگفتن تو درس معارف و بینش و این حرفا: وحدت در عین کثرت.
به به احمد آقا چه عجب شما امتحاناتون تموم شد تشریف فرما شدید
می بینم که بدجور عاشق شدی... خوش اومدی به جمع
گلی گلابی چیزی...!
یه جورایی از جمع رد شدم و وارد تقسیم شدم انگار.
تقسیم عشق
ضرب انتظار است
در بیکرانی حجم ِ دل.
به امید بیشتر بودنت
مانا باشی
ممنون از لطف شما الهام خانم.
به امید بیشتر شدنمان.
من که خودم شمالم
پیدا شدنت مبارک
درضمن من هفته ای یکی دوبار آپ می کنم
تاریخ نیاز نداره
خودتون بگیرین کی آپ شدم
خوش میگذره اون وقت؟
خوبه دیگه. ما در به در دنبال وقت میگردیم بیام شمال. مهمون نمیخوای؟!
سلام!
چ طوری احمد عَشَقه؟؟;)
چی بگم آخه؟؟
این طنز بود یا تیکه؟!
همین که گفتی بسه سحر جان.
ای بابا به اعداد گیر نداده بودیم فقط...:))))
شما وکیل اعدادی؟!
گر چه اعداد که آدم زنده نیستن!
از بس تفریحات سالم زیاد داریم تو این مملکت، مجبوریم به همه چی گیر بدیم دیگه!