اکنون
که در مرز زمین و آسمان غوطه میخورم
دلم تنگ شده انگار
برای بیسروپایی در خیال دوست،
و حجم اندوه جانبخش زندگی
و زنده بودن مدام
در پیچش ضرباهنگ تند بالهای پروانه
در اشتراک موزون باد.
این را از آن ذره ذرههای آب
که برای هم قلاب گرفتهاند و از سروکول هم بالا میروند
تا به تو رسند
این را از پشتههای ابر،
هم میبینم
و هم فریاد تنهایی جذبههای مدامشان را شهود میکنم.
و از استقبال پرهیاهوی دستهای دریا
در آرمیدن و گم شدن حیرت رود،
و از بوسههای مدام و پاک شبنم
بر برگ برگ سلوک سبز گیاه،
و از صبوری رد پای ساکت کلاغهای سینه سپید
برای فانی شدن در گسترش دامان آب.
و از ...
دلم تنگ شده انگار
برای بیسروپایی در خیال دوست.
۲۱ شهریور ۹۰ - چالوس
رسد آدمی به جایی که به جز غذا نبیند
رمضان شناختم من به خدا قسم غذا را
پی نوشت:
... با کلّی قار و قور شیکم!