بالاخره از بلاگفا کندی؟! باریکللا. از وقتی تو بلاگفا به قول خودشون جنگ سایبری راه انداختن و شد پاتوق یه سری بچه مزلفی که میخواستن با «جهالت» و «تقدس» از دینشون دفاع کنن، تنها دلخوشی من تو بلاگفا دوستان گلی مثل شما بوده و هست.
درستش کردم تا اینا باشن دیگه کسی رو فیلتر نکنن! پدر پدر پدر سوختهشون رو سگ تف کنه!! (یعنی اول بخوره بعد تفشون کنه)
الهام رئیسی
دوشنبه 9 خردادماه سال 1390 ساعت 03:06 ب.ظ
سلام در این شعر نه زبان سنگینی می کرد و نه طبیعت گرای محض بودی و بهترین چیز در شعر این است که به خودت و زبان خودت در شعر برسی مانا باشی
سلام الهام خانم جان!
آن که به خودش و زبان خودش در شعر رسید، گفت: «بهترین چیز رسیدن به نگاهیست که از حادثهی عشق تَر است.»
متوجه فرمایش شما هستم و تایید میکنم. اما بعضی وقتها انگار یک حس و یا یک مفهوم آنچنان هول بیرون ریختن دارد که منتظر بومی شدن نمیماند و از کنترل خارج میشود. البته این دلیل بر ضعف شاعر هم هست. من که شاعر نیستم. گاه گاهی چیزهایی بیرون میریزم. چیزهایی از جسم بیرون میریزد مثل اشک و عرق و فضولات، چیزهایی هم از روح بیرون میریزد که گاهی زباله گاهی عتیقه و گاهی کیمیاست. قبول دارم که رسیدن به خود، همان بیرون ریختن کیمیاست.
این نوشته مستند بود. یعنی چند سال پیش، پس از یک خواب، نوشتم.
گریستن تا بیدار شدن...کاش این همه ...کابوس بود و این گریه ها به بیداری میرسید :(
گریستن
به بیداری که برسد
کابوسها تمام میشود...
کاش برسد.
کو خاب؟ما اگ بخابیم ک همش کابوس میبینیم...شبا بیدار میمونم انگشتامو میشمرم...ولی تو خوب گفتی این خابهای نمناکتو...واقعا اندیشه های ناب سبکبالند...اما اگر بالشون رو نچینن...
خاب؟ همه خابن! بیدار که بشن متوجه میشن...
انگشتات که معلومه چند تاس.. یه دشت گوسفند تصور کن بعد بشمرشون.. سرگرمی بهتریه! تیک ایت ایزی دختر گل!
(گریستم تا بیدار شدم...
خوابهایم نمناکاند.)
خیلی منو گرفت این ی تیکه.
تصویر خیلی قوی ای داره. خوب میفهممش.
مرسی برای همذات پنداری قوی ای ک بهم دادی.
همین دریافتهای مشترک بین انسانهاست که آدمو از تنهایی در میاره و زندگی رو زیبا میکنه سها جان. مرسی.
حالا هوس بهتر بود یا عشق؟
گاهی از عشق به هوس میرسیم
و گاهی از هوس به عشق
بحث مفصلی داره اما به نظرم لازم و ملزومند مهشید جان.
نکتهی خوبی بود. باب خیلی بزرگی رو تو ذهنم باز کردی.. مرسی.
آدرس جدیدمه.لطفا با این لینکم کن.
بالاخره از بلاگفا کندی؟! باریکللا.
از وقتی تو بلاگفا به قول خودشون جنگ سایبری راه انداختن و شد پاتوق یه سری بچه مزلفی که میخواستن با «جهالت» و «تقدس» از دینشون دفاع کنن، تنها دلخوشی من تو بلاگفا دوستان گلی مثل شما بوده و هست.
این شیطان...
چه لذت بخش...
به افق...
و عمق..
نکبت من...
سایه زده رفیق...
دمت گرم...
کسی چه میداند
شاید
همهی چیزهای لذتبخش شیطانی باشد...!
لینکم و درس کن رفیق
لینکی
درستش کردم
تا اینا باشن دیگه کسی رو فیلتر نکنن!
پدر پدر پدر سوختهشون رو سگ تف کنه!! (یعنی اول بخوره بعد تفشون کنه)
سلام
در این شعر نه زبان سنگینی می کرد و نه طبیعت گرای محض بودی و بهترین چیز در شعر این است که به خودت و زبان خودت در شعر برسی مانا باشی
سلام الهام خانم جان!
آن که به خودش و زبان خودش در شعر رسید، گفت:
«بهترین چیز
رسیدن به نگاهیست
که از حادثهی عشق تَر است.»
متوجه فرمایش شما هستم و تایید میکنم.
اما بعضی وقتها انگار یک حس و یا یک مفهوم آنچنان هول بیرون ریختن دارد که منتظر بومی شدن نمیماند و از کنترل خارج میشود. البته این دلیل بر ضعف شاعر هم هست. من که شاعر نیستم. گاه گاهی چیزهایی بیرون میریزم.
چیزهایی از جسم بیرون میریزد مثل اشک و عرق و فضولات، چیزهایی هم از روح بیرون میریزد که گاهی زباله گاهی عتیقه و گاهی کیمیاست. قبول دارم که رسیدن به خود، همان بیرون ریختن کیمیاست.
این نوشته مستند بود. یعنی چند سال پیش، پس از یک خواب، نوشتم.
ممنون از لطف شما.. چشم سعی میکنم.
ممنون از حضورتان. پاسخ هم دادم. بخونید
خداییش تا حالا متوجه این مفهوم نشده بودم الهه جان. «خدابانو»... چقدر زیباست.
نظرم نمیاد!
خب نیاد.. مگه چیه؟ میخای برم نون بگیرم؟!
تو این فکر بودم که این سری دنباله دار "a" تا کجا پیش خواهد رفت؟
اشک،چون حصاری
راهِ خواب آلودگی ام را بسته است.
حسین این کار کی بود؟
خیلی محشره پسر.
سلام و عرض ادب،سبک بال باشید همیشه (گریستم تا بیدار شدم/خوابهایم نمناکند) به دلم نشستwww.aafrk.blogsky.com/
جواب سلام!
لابد از دل بلند شده که به دل نشسته...
این آدرس را که میدانم و خدمت رسیده و میرسم.. خودتان وبلاگ ندارید؟
اینجام
باعث خوشحالیه... البت خدمت میرسم آنشرلی با موهای سبز خانم!
بیدار خواهم شد....
اما
پرواز ها خوابالودند...
کسی مرا به معراج عشق نخواهد برد
مث رانندگی تو شب با چشمای خوابآلود...
قبول دارم رفیق... زمونه زمونهی غارنشینی شده دوباره.
کجایی خبری ازت نیس؟؟
الان که اینجام!
بالاخره این ترم هم تموم شد مهشید جان.
گفتم
که بگو ! خواب های تو تنها نیستند !
مثل دنیاها موازی...
کاش میشد در خوابها تنها نباشیم...
میای به خوابم؟
کجایی رفیق؟
باز غیبت زده!
دعای فرج بخون ظهور میکنم رفیق!!
این دو خط آخر خیلی چسبید!
مرسی
این دو خط آخر به خیلیا چسبیده انگار... یحتمل چسبش زیاد بوده!
مرسی به خودت رفیق.
باز هم
آمدم،
نبودی....
امیدوارم این نبودنها کار دستمان ندهد!
عذر تقصیر...
یه مدت نباش تا منم تلافی کنم!
گرفتنت؟
نیستی؟
از تیزی دندان اینها که حرفی نیست
اما پاچهمان را فعلاً آهنی کردهایم!
باز
نبودنت فریاد می زند در من !
باز هم مسئله این است: بودن یا نبودن؟
این ترم هم تمام شد با تمام شب بیداریهاش!