می دونی رفیق من همیشه می گم آزادی رو هرگز نمی شه به دست آورد آخه اگه به اسمش دقت کنی به تناقض شگرفی بر می خوری. اگه کسی بگه من آزادم دروغ گوی بزرگیه. چون در این صورت آزادی رو از آن خودش کرده در صورتیکه آزادی آزاده.... شاید هم روزی خوش بختی بیاد همون که بهش می گیم آزادی، که ما دیگه نیستیم اون وقت به خاطر نبود ما حسرت خواهد خورد رفیق
بله اگر از پنجرهی مفهوم انتزاعی به سراغ آزادی برویم فرمایش شما صحیح اما ما ادمها عادت کردهایم به اینکه برای درک هر چیزی مفهومی تقریب به ذهن و عملی و ملموس از آن بسازیم و در واقع در طول زمان و حیات خودمان آن را جاری کنیم ... لذا آزادی را هم به آزادی بیان، آزادی جریان اطلاعات، آزادی تفکر و اندیشه، احترام به کرامت و عزت انسان و از این دست مفاهیم عملی تقسیم و تعبیر میکنیم تا بتوانیم بسنجیم. در ثانی، هر چیزی را که نتوان به دست آورد پس به چه درد میخورد رفیق؟! البته قبول میکنم که همه چیز نسبی است.
از دقت نظر و توجه و تذکر به جای شما سپاسگزارم الهام جان.
آره عزیز.. خیلی. آخه نمیدونی چه چیزهایی رو در طول دو دوره تحصیل در دانشگاه از متعصبین کوتاه فکر و مقدس مآبان متحجر بر علیه کرامت و عزت انسان و آزادیهای خدادادی او دیده و تجربه کردام... باور دارم که آزادی بزرگترین نعمت خدادادی ماست که عدهای خشک مغز یا دیکتاتور مآب و استعمارگر آن را نمیفهمند یا بر خلاف منافعشان مییابند و برنمیتابند.
الهام رئیسی
جمعه 30 اردیبهشتماه سال 1390 ساعت 11:03 ب.ظ
سلام
غلظت و تنوع تصاویر کم بود و من نام این دو قطعه را سوگواره ای برای آزادی گذاشتم.
در مورد سوالت در کامنت پست قبل: انسان بی عشق هیچ است عشق به معشوق حافظ را حافظ کرد حالا هرچند معشوق را خدا تفسیر کنند گرچه بنظر من کاملن زمینی بوده و در این زمانه معشوق متنوع تر از آن است که بپنداریم آزادی و انسان و قلم و شرفو... ما فرزند زمان خویشیم و عاشقانه باید شاعر باشیم خیلی ها شاعر می شوند تا عاشق شوند خیلی ها عاشق می شوند تا شاعر شوند من اما شاعرم چون عاشقم وعاشقم چون شاعرم
چه خطابه ای شد ببخش اطناب سخن این خطیب بیهوده را!
مانا باشی
سلام الهام عزیز اتفاقا خیلی هم باهوده(!) بود فرمایشات شما. دست مریزاد.
با سوگوارهای برای آزادی موافقم چون واقعا عجیب دلتنگش بودم. گرچه آزادی را آنچنان که هست و باید تجربه نکردهایم اما لااقل فراموشم نمیشود تریبونهای آزادی را که در دانشگاه امیرکبیر از طرف انجمن اسلامی برپا میشد و آنچه می خواست دل تنگمان میگفتیم و یک قلپ آب هم روش! حالا جا دارد به سوگ آن آزادی محدود بنشینم و مویه کنم... دوباره دلم گرفت!
آقا چای مارو پس بده! هستم ها! سر میزنم اما نمی نویسم. مد نوشتن نیست اصلا!
چای ما را آنقدر تقلبی زدند که همان بهتر که پس نگیری! خوشا به سعادتت! غم و غصهای، دست و دلی، عشقی چیزی برای خودت بتراش آن وقت دوباره به مد نوشتن بازمیگردی!
احمد بزرگوار منجلاب انتزاع اگر نبود آیا انسان به فکر آفرینشش به تصویر می افتاد؟؟؟؟؟ رفیق اون ها اسمش آزادیه یا انسانیت یا شرافت؟؟؟ باید حتمن آزاد باشی تا انسان باشی؟ یعنی با شرایط فعلی تو نمی تونی دست یه کودک رو بگیری تا از زمین بلند شه یا تیکه نون خشکت رو با یکی مثه خودت بخوری؟؟؟ این ها در سایه ی آزادیه؟؟؟ آزادی فکر اگر واقعن شریف باشه هرگز در بند نخواهد بود مگر به خاطر بد خواهیه عده ای از ما
منجلاب؟ البته خیال و قیاس و گمان و وهم را شاید بتوان منجلاب نامید اما آیا اینها پلههای پایینی نردبان حقیقت نیستند؟ اتفاقا باید آزادی نباشد تا انسانیت انسان آزادی را بفهمد... ما در پیاله عکس رخ یار دیدهایم.
می دونی رفیق
من همیشه می گم آزادی رو هرگز نمی شه به دست آورد آخه اگه به اسمش دقت کنی به تناقض شگرفی بر می خوری. اگه کسی بگه من آزادم دروغ گوی بزرگیه. چون در این صورت آزادی رو از آن خودش کرده در صورتیکه آزادی آزاده.... شاید هم روزی خوش بختی بیاد همون که بهش می گیم آزادی، که ما دیگه نیستیم اون وقت به خاطر نبود ما حسرت خواهد خورد رفیق
بله اگر از پنجرهی مفهوم انتزاعی به سراغ آزادی برویم فرمایش شما صحیح اما ما ادمها عادت کردهایم به اینکه برای درک هر چیزی مفهومی تقریب به ذهن و عملی و ملموس از آن بسازیم و در واقع در طول زمان و حیات خودمان آن را جاری کنیم ... لذا آزادی را هم به آزادی بیان، آزادی جریان اطلاعات، آزادی تفکر و اندیشه، احترام به کرامت و عزت انسان و از این دست مفاهیم عملی تقسیم و تعبیر میکنیم تا بتوانیم بسنجیم.
در ثانی، هر چیزی را که نتوان به دست آورد پس به چه درد میخورد رفیق؟! البته قبول میکنم که همه چیز نسبی است.
از دقت نظر و توجه و تذکر به جای شما سپاسگزارم الهام جان.
خیلی آزادی رو دوست دار احمد...؟
آره عزیز.. خیلی.
آخه نمیدونی چه چیزهایی رو در طول دو دوره تحصیل در دانشگاه از متعصبین کوتاه فکر و مقدس مآبان متحجر بر علیه کرامت و عزت انسان و آزادیهای خدادادی او دیده و تجربه کردام... باور دارم که آزادی بزرگترین نعمت خدادادی ماست که عدهای خشک مغز یا دیکتاتور مآب و استعمارگر آن را نمیفهمند یا بر خلاف منافعشان مییابند و برنمیتابند.
سلام !
این پستت چقدر انرژِی داره
علیک سلام اختر جان گل ما!
مرسی
چه خوشگل میخندی دختر!
سلام
غلظت و تنوع تصاویر کم بود و من نام این دو قطعه را سوگواره ای برای آزادی گذاشتم.
در مورد سوالت در کامنت پست قبل:
انسان بی عشق هیچ است عشق به معشوق حافظ را حافظ کرد حالا هرچند معشوق را خدا تفسیر کنند گرچه بنظر من کاملن زمینی بوده
و در این زمانه معشوق متنوع تر از آن است که بپنداریم آزادی و انسان و قلم و شرفو...
ما فرزند زمان خویشیم و عاشقانه باید شاعر باشیم
خیلی ها شاعر می شوند تا عاشق شوند
خیلی ها عاشق می شوند تا شاعر شوند
من اما شاعرم چون عاشقم وعاشقم چون شاعرم
چه خطابه ای شد ببخش اطناب سخن این خطیب بیهوده را!
مانا باشی
سلام الهام عزیز
اتفاقا خیلی هم باهوده(!) بود فرمایشات شما. دست مریزاد.
با سوگوارهای برای آزادی موافقم چون واقعا عجیب دلتنگش بودم. گرچه آزادی را آنچنان که هست و باید تجربه نکردهایم اما لااقل فراموشم نمیشود تریبونهای آزادی را که در دانشگاه امیرکبیر از طرف انجمن اسلامی برپا میشد و آنچه می خواست دل تنگمان میگفتیم و یک قلپ آب هم روش! حالا جا دارد به سوگ آن آزادی محدود بنشینم و مویه کنم... دوباره دلم گرفت!
سلام
بر آزادی
در این شب تاریک
آنی جان
با این سلام و کلامت نوری بر قلب ما هم تاباندی.
آقا چای مارو پس بده!
هستم ها! سر میزنم اما نمی نویسم. مد نوشتن نیست اصلا!
چای ما را آنقدر تقلبی زدند که همان بهتر که پس نگیری!
خوشا به سعادتت!
غم و غصهای، دست و دلی، عشقی چیزی برای خودت بتراش آن وقت دوباره به مد نوشتن بازمیگردی!
آزادی،داره کم کم از یادِ آدما میره.
بله بله
افکار عمومی بدجور فراموشکار است رفیق. اما در ضمایر ناخودآگاه ثبت و ضبط میشود و روزی دوباره همچون عقدهای و بغضی بالا میآید و وامیشود.
با خیالت.............
با خیالت بی خیال همه چیز...
تو خودت چطوری ؟دومی رو دوست نداشتم چون توان روشن کردن شب تاریک رو تو خودم نمیبینم
ممنون پریناز جان.
اشتباه میکنی رفیق... جرعهای از آزادی که بزنی هم خودت روشن میشوی و هم شب تاریک را روشن میکنی. آزادی بزن!
و ندایی ک ب من میگوید:
گر چ شب تاریک است
دل قوی دار
سحر نزدیک است...(حمید مصدق)
آررره!!!
آرررره!!!!!
آن لحن و لهجهی آرررره گفتنت ما را کشت سهای عزیز!
هر چه شب تاریکتر
سحر نزدیکتر
آزادی میاد یه روز...
اگر بودی و دیدی آن روز را
سلام مرا هم به آزادی برسان مهشید جان.
به او بگو احمدی بود که خیلی دوستت داشت
و دست آخر، برایت مرد.
فکر کنم ...
ازادی ...
فقط تو...
قصه های...
مادر بزرگها..
باشه...
تازه اگه...
مادر بزرگه هم...
حال ...
قصه گفتن...
داشته باشه...
رفیق...
دمت گرم...
هر چه تنگنا و محدودیت بیشتر
آزادی در ذهن من و تو عمیقتر
مادربزرگ از غصهی قصهی آزادی دق کرد و مرد!
احمد بزرگوار
منجلاب انتزاع اگر نبود آیا انسان به فکر آفرینشش به تصویر می افتاد؟؟؟؟؟ رفیق اون ها اسمش آزادیه یا انسانیت یا شرافت؟؟؟ باید حتمن آزاد باشی تا انسان باشی؟ یعنی با شرایط فعلی تو نمی تونی دست یه کودک رو بگیری تا از زمین بلند شه یا تیکه نون خشکت رو با یکی مثه خودت بخوری؟؟؟ این ها در سایه ی آزادیه؟؟؟ آزادی فکر اگر واقعن شریف باشه هرگز در بند نخواهد بود مگر به خاطر بد خواهیه عده ای از ما
منجلاب؟ البته خیال و قیاس و گمان و وهم را شاید بتوان منجلاب نامید اما آیا اینها پلههای پایینی نردبان حقیقت نیستند؟ اتفاقا باید آزادی نباشد تا انسانیت انسان آزادی را بفهمد... ما در پیاله عکس رخ یار دیدهایم.
مرسی الهام عزیز. اندیشهات مستدام.
تو حرف میزنی از آزادی ... او نا حرف میزنن از آزادی ...
و همه ی ما انگار آزادی را تا حد حرف آزاد می دانیم ...
پس لطفا اگر حاضر نیستید برای آزادی بجنگید این کلمه
را ازفرهنگ لغت خود حذف کنید .
( ببخشید اگر تلخ حرف زدم )
جنگیدن همیشه با سلاح و توپ و تیربار و درگیریهای خیابانی و... نیست رفیق. قلم برای آگاه کردن بهترین سلاح میتواند باشد... آنها از اندیشهی تو میترسند.
آدرس بده.