بارش سپید معصوم بود
کبوترهای مدام
آینه در آینه
با آرزو و بالهای آزادی...
چنگال سیاه شب
و دژخیم و تفرعن
با پتک دین وارگی
و حماقتی سترگ
افسوس
آه
درد
و دلتنگی..
برای یاران خرداد و آزادی
صد افسوس
فغان
رنج
و نفرین...
برای جاعلان جهل و زندان.
آخرنوشت:
دلتنگی که شاخ و دم ندارد...
از دوم خرداد 76 تا هشت سال چه فرصت نابی بود که از دست رفت با دوستانی که خون دلها خوردند و می خورند.
اگر از دولت «عدالت» برداشته شود، هیچ فرقی بین دولت و یک دسته دزد نیست؛ زیرا گروه دزدان نیز دارای رئیس و فرمانروایی هستند. دزدان با یکدیگر سوگند وفاداری خورده اند و غنائم طبق قانونی بین آنها تقسیم می شود و اگر توفیق یابند که مال و منال خود را افزایش دهند و سرزمین هایی را تصرف کنند به صورت دولت درمی آیند با این تفاوت که در مرحله ی قبل یاغی و قانون شکن لقب می گرفتند و در وضع جدید، خود، قانون را در دست دارند.
سنت اگوستین
هنوز گوش شنوایی نیست،
از آن زمان که نبود.
و آسمان بهانه ای شد
برای غارت زمین
و هنوز مست و ملنگ، خلایق؛
از جهل و خرافه ای که آیین شان
و اندیشیدنی که طاقت سوزشان بود
و هست، هنوز.
زمان،
نشان انقراض نسل هاست و دگرگونگی شان
مگر فهم عوام.
پانوشت:
می دانی شاملوی عزیز! انکار عقل می کنند این جاهلان، دین و معرفتی را چهار دست و پایی چسبیده اند که اصلا فهم و اندیشه ای در آن نباشد و فقط آنچه باشد «خور و خواب و خشم و شهوت» ... و تا این مرکوبان خودشان می خواهند سواری دهند، چه می توان کرد؟ امان از جهل مقدس.