آزادی، خجسته آزادی

قلم توتم من است و آزادی مذهبم

آزادی، خجسته آزادی

قلم توتم من است و آزادی مذهبم

مساحت ایران

 

زمانی در کتاب جغرافی خواندیم مساحت ایران ۱۶۴۸۱۹۵متر مربع است. بعدها به طنز گفته می‌شد مساحت ایران نیم متر تغییر کرده یعنی مساحت برابر شده با ۵/۱۶۴۸۱۹۵ متر مربع. علت این تغییر را هم گفتند که مدیران و حاکمان نیم متر در ایران ری ده اند! آن موقع یعنی حدود ده دوازده سال قبل که این را شنیدم خندیدم اما اعتراف می‌کنم که آن موقع عمق مطلب را نگرفتم. الان فکر می‌کنم مساحت ایران باز هم تغییر کرده و چیزی حدود هفتاد هشتاد متر بر آن نیم متر قبلی افزوده شده به طوری که اگر کسی نوک بلندترین برج ایران هم زندگی کند باز از حال و هوای نامطبوع در حال خفه شدن است!! 

 

 

پانوشت: 

از دوستان عزیز عذرخواهی می‌کنم که گاهی کلماتی نامانوس و بی ادبانه به کار می‌برم، آخر سالهاست که آقایان بی‌فرهنگ هر کاری که دلشان خواسته با فرهنگ و تمدن و دین چند هزار ساله‌ی ما کرده‌اند.. آن هم به نام خدا و پیامبر و امام زمان و سایر باورها و مقدسات این ملت... آخ که خدا پدرت را بیامرزد مارکس! 

یک سوال

 

دل... 

بستن 

گسستن 

شکستن، 

 

جان... 

خام بودن 

پخته شدن 

سوختن، 

 

در حیرتم که زندگی چیست... می‌دانی؟

اسب حیوان نجیبی است

 

آفرین به عبدالرضا کاهانی با این فیلم انتقادی - اجتماعی - سیاسی‌اش. 

 

آنچه من از این فیلم فهمیدم مختصراْ این بود: 

 

همه مشکل دارند، همه را گرفتار مشکلی کرده‌اند. هر کس به نوعی درگیر معضلی است، یکی معتاد، یکی کلاهبردار، یکی آهنگ سازی که کارهایش فروش نمی‌رود، یکی همجنس‌باز، یکی دختری بی‌کس و کار و آواره که پدرش گلوی مادرش را بریده، یکی قاچاقچی اجناس خارجی، یکی مست، یکی مطلقه و... و همه بدهکار و بستانکار و خلاصه درگیر یکدیگرند و در این میان هیچ‌کدام پولی ندارند که یک نفر را از گیر مامور رشوه‌گیر خلاص کنند. اگر چه در انتهای فیلم معلوم می‌شود که مامور رشوه‌گیر، قلابی است اما کیست که نداند اگر قلابی معرفی نمی‌شد اصلاْ اجازه‌ی اکران نمی‌گرفت!... اما اسب کیست؟  همین مردمی که نجیبانه با همه‌ی مشکلات می‌سازند و سر یکدیگر را کلاه می‌گذارند و در حالت خوش‌بینانه‌اش برای رفع مشکلاتشان از یکدیگر قرض می‌کنند و نمی‌توانند بازپرداخت کنند... اما به فکرشان خطور نمی‌کند که اصل مشکل کجاست.

در مملکتی که مردم آن روی خاکی سر می‌گذارند که زیرش سرمایه‌های کلانی روزانه و شبانه استخراج و استحصال و از مرزهایش سرمایه‌های کلانی وارد و خارج می‌شود، پول‌ها کجاست؟ و چه باید کرد؟ یا به سخنی که در فیلم از زبان بازیگران تکرار می‌شود: «حالا چیکار کنیم؟» این سوال مهمی است که پرسیده می‌شود و در واقع زنگی است که در ذهن تماشاگر به صدا درمی‌آید. اما اصل حرف همان است که از دهان رزمنده‌ی دیروز و زندانی کلاهبردار امروز درباره موتوری که سوار است، بارها و بارها، بیرون می‌آید: فرمانش کج است... 

 

و سوال این است که فرمان یک مملکت در دست کیست؟؟  

 

 

آخرنوشت: 

مسلما من منتقد نیستم و برداشت شخصی خودم را مختصرا نوشتم و از برداشت‌های دیگر استقبال می‌کنم.