دو سه روزی در موج
گاه گاهی جنگل
و سکوتی سرسبز،
و رفیقانی چند
و خدایم هم هست،
و تمنای دلی
که ز انبوهی احساس طبیعت سرشار.
شاید آن وقت که او
در زمستان جدایی جا ماند
من نمیدانستم
که بیابان دل غمگینم
بذر بالندگی و شادی را
بارور خواهد شد.
شاید آن گاه که او
از خرابات دل تفزدهی من کوچید
و به طوفانی سخت
ابرهای همهی عالم را
به افقهای شب خشک دل من بخشید،
من نمیدانستم
که بهاری سرسبز
خاطرات خوش بودن با او
و همه ایمان را
جاودان خواهد کرد.
و من اکنون سبزم
سبزتر از نفس باد بهار،
و به تنهایی احساس خدا نزدیکم.