آزادی، خجسته آزادی

قلم توتم من است و آزادی مذهبم

آزادی، خجسته آزادی

قلم توتم من است و آزادی مذهبم

هجران

با این همه تاریکی

که در سیاه‌چال جانم

با نور گم‌گشته‌ی آن پری‌چهره

در تنگنای سرد و سنگین خواهش نفس

به عداوتی سخت برخاسته است،


و با این همه آرزوهای هیچ در هیچ

که همچون گران‌سنگی هوس‌آلود

بر پای کبوتر روح افسرده و حیران، آویخته است،

اعتماد و اطمینانی دست‌گیرم نیست.


کیست که این بار آتشین غم و درد

برافروخته در پستوی جانم را

به مهربانی برگیرد

تا اندکی بیارامم.



نیمی از راه و رسم رفتن را

در کوچه‌ی آشنایی از بوی دوست

به هنگام کشاکش شب و روز

         - که شب پیروز میدان نمود -

به فراموشی سپرده‌ام

اما

«این درد به صد هزار درمان ندهم»!