رسد آدمی به جایی که به جز غذا نبیند
رمضان شناختم من به خدا قسم غذا را
پی نوشت:
... با کلّی قار و قور شیکم!
آرزوی جوانیمان را عیب شمردند
با پاسخی از چماق و دشنه و گلوله
وقتی فریادش کردیم،
و مرغک پربستهی جانمان
آرزوی آزادی را
- آتش وار -
در تلّی از خاکستر روزمرْگی
به بغضی مدام سپرد.
خلقی جدید باید آزادی را
رسته از چنبرهی دیوهای سیاه،
نهادینه در ذهنهای خفته.
پی نوشت:
* و برای آزادگان در بند.
** انگار دوباره آتش درون تنوره کشید تا فضای ذهن و جوهر قلم.