آزادی، خجسته آزادی

قلم توتم من است و آزادی مذهبم

آزادی، خجسته آزادی

قلم توتم من است و آزادی مذهبم

آی آدم‌ها

«حرف‌هایی هست برای نگفتن» 

حرف‌هایی که نمی‌توانی بگوییم 

حرف‌هایی که وجودمان با آن شکل گرفته است، ماهیت ما را تشکیل می‌دهند، نمی‌توانیم بگوییم، که اگر بگوییم، دیگر نیستیم، دیگر ما نیستیم. 

حرف‌هایی که آنقدر دوستشان داریم که همه‌ی ما شده‌اند 

حرف‌هایی که به هیچ وجه حاضر نیستیم از دستشان بدهیم، که اگر از دستشان بدهیم خودمان را از دست داده‌ایم. چیزهایی که نگفتنی است، چیزهایی که هیچ کس محرم برای شنیدنشان نیست، حرف‌هایی که جایی پنهانشان کرده‌ایم که دست هیچ‌کس به آن‌ها نرسد و «هر کس به اندازه‌ی حرف‌هایی که برای نگفتن دارد، هست.» 

 

دکتر عزیز! 

چقدر خوب فهمیدم احساس خویشاوندی را، چقدر خوب حس کردم که ممکن است دو نفرِ، دو انسان، در ابعاد زمانی و مکانی هیچ نکته و نقطه‌ی مشترکی نداشته باشند و در عین حال، نزدیک‌تر از هر دو کسی به یکدیگر باشند... نقطه‌ی اشتراک کوچکی نیست، داشتن حرف‌هایی برای نگفتن. 

دو انسانی که ممکن است نه خودشان و نه ناگفتنی‌هایشان هیچ ارتباط و شباهتی به یکدیگر نداشته باشند اما دو خویشاوند، دو آشنا، و دو هم‌نوع به معنای واقعی کلمه باشند... 

 

دوستان عزیزم! با این مقدمه خواستم بگویم همه‌ی این چیزهایی که تا کنون در اینجا خوانده‌اید و زمان و چشم خود را خسارت داده‌اید، گرچه همه را احمد قلمی کرده است، اما کمتر بوده که معرف خود او باشد... این‌ها حرف‌هایی بوده که شاید فرسنگ‌ها از او دورند... حرف‌هایی گفتنی‌اند، حرف‌هایی که سر به ابتذال «گفتن» و «شنیدن» یا «خوانده شدن» فرود آورده‌اند، اجسادی که انگار در زمان بروز و ظهور خود دفن شده‌اند... پوستم و پوسته‌ام را به شما نشان داده‌ام اما در عمق خویش نشسته‌ام و انتظار چشمی را کشیده‌ام که شاید از پنجره‌ی آن گوشه که به ابعاد یک چشم و به عمق بی نهایت است خودم را ببیند... اما مگر می‌شود؟! شدنی نیست، اصلاْ شدنی نیست... 

و ما چقدر از هم دوریم، همه‌ی ما آدم‌ها که هر یک به نوبه‌ی خود «در ساحل نشسته، شاد و خندانیم» و آن دیگری را نمی‌بینیم که «در آب دارد می‌سپارد جان»... اما مگر چه می‌شود کرد؟! به همین دنیا دنیا دوری دلخوشیم و با هم مشغول. 

  

پی نوشت: 

از فترت چند ماهه عذر تقصیر می‌خواهم. 

نظرات 12 + ارسال نظر
اختر چهارشنبه 16 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 01:54 ب.ظ http://www.chitaaaa.blogfa.com

احمد! یعنی تو زنده ای ؟! :دی

آره یه کم.

اختر چهارشنبه 16 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 01:57 ب.ظ http://www.chitaaaa.blogfa.com

شوخی کردم خب. بلاگستان سوت و کور بود. الان از تعجب و خوشحالی این شکلی شدم :

نه تو خوشگل‌تر از این حرفهایی دختر... این قیافه‌ی منه وقتی کامنتتو دیدم.

اختر چهارشنبه 16 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 02:08 ب.ظ

و راجع به پست: همیشه فکر می کردم که چرا ورای شعر ها و سی.یا.سی نوشته هات، چرا چند خطی از خودت نمی نویسی، از احوالت و از اون چیزی که توی روز ساعت ها بهش فکر کردی. چندی پیش توی جمعی بودم که از من هم همین انتقاد شد که چرا اینقدر درون گرا هستم و تصمیم گرفتم که همونی باشم که درون من هست...

من در هر زمینه‌ای آس و پاس نباشم در شناخت «خود»م هستم پری جان...
وقت‌هایی هست که حرف‌های نگفتنی آدم از اونجا سرچشمه می‌گیره که مث یه آدم معلق تو فضای لایتناهی تاریک غوطه‌وری و هر از گاهی به یه نوری که از یه جایی می‌تابه و تصویری رو بهت نشون میده سر می‌زنی و ممکنه درش محو هم بشی اما دیری نمی‌گذره که ازت رد میشه یا ازش رد میشی بدون اینکه هیچ اتفاق ثابتی در درونت افتاده باشه که بتونی بفهمی چی باید بفهمی و احتمالا چی باید بگی... اَه اَه.. من چقدر حرف می‌زنم!!

پریناز چهارشنبه 16 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 02:38 ب.ظ http://stronghold7.persianblog.ir

احمددددددددددد....دلم برات تنگ شده بود...کامنتتو ک دیدم باورم نمیشد تو باشی...چقدر خوبه ک اومدی...

منم خیلی وقتا دلم برا تو و دوستان گل دیگه‌م تنگ میشه.. این خیلی وقتایی ک میگم منظورم اون وقتاییه ک مجال و دماغ سر زدن به دل رو دارم. آخه تو این مملکت اگه بخوای دزد نباشی باید خیلی کار کنی!

پریناز چهارشنبه 16 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 02:39 ب.ظ http://stronghold7.persianblog.ir

و تو ارزشمند ترینی با حرفهایی ک برای نگفتن داری

چه لذتی می‌برم از دوستای گلی مث تو ک دارم. اینو با تمام حسم گفتم پری. نه به خاطر این کلماتی که نوشتی بلکه به خاطر احساس شگرفی که از تشعشع امواج زیبای درونت به من منتقل میکنی.

مهدی چهارشنبه 16 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 07:19 ب.ظ

هر کامتنم پر است از حرفهایی برای نگفتن ...

این درد مشترک ماست...

آدرس بذار مهدی جان.

تو پنج‌شنبه 17 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 07:26 ب.ظ http://chasbandegihaye-roohe-ma.blogsky.com/

این بازی کثیفو تمومش کن... :)

بیام ببینم داستان چیه رفیق...

حسام جمعه 18 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 01:16 ب.ظ http://Www.notefalse1.blogfa.com

آی آدمها.../
دلم برات تنگ شده بود احمد.../

به به... چشمم روشن! امشب چه شب خوبیه که دوباره کامنتتو دیدم حسام داداش.

سها شنبه 19 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 11:43 ق.ظ http://2nimeyesib.persianblog.ir

سلام احمد!
غیر منتظره بود برگشتنت.
خوب کردی ک اومدی رفیق.
...................
ی چیزی تو پستت حس میکنم. ی چیز جدید. نخندیا! حس میکنم داری از توو جوونه میزنی. جدی ی همچین تصویری دیدم. ی چیز جدید داره توی تو شکل میگیره.
خیله خب! انقد ب نظر من نخند.خیلی جدی گفتم!
...................
هفته ای ی بار بیام ب صرف ی فنجون چای یا قهوه؟ یا باز قصد غیب شدن داری؟

نه عزیز... هیچ چیز خنده‌داری ندیدیم. اتفاقا خوشحال شدم از این نظرت سهاجان.
اگه واقعا این جوری باشه که میگی معلوم میشه که هنوز نمرده‌م.

شعری فی البداهه برایت نوشتم اما دوباره پاکش کردم.. چه می‌دانم؟ گفتم شاید سوء تفاهمی پیش بیاید و ناراحتت کند.. این خودسانسوری هم عجب بلای بزرگی ست!

کاما شنبه 19 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 07:08 ب.ظ http://derowgar.blogsky.com

سلام و درود
حرف هایی هست برای نگفتن و از این روست که سکوت پر از فریادهاست
دردهایی هست که مثل خوره روحت را می جود از این روست که برخی دردهای سانسور شده را در چشم های به هم فشرده می توان دید و لبهای زیر دندان له شده.
حرفهایی هست که آتش در نیستان می اندازد اما حیف که نیستان خانه خود است.
دوست عزیز در هرحال از ماست که بر ماست.
راستی به سایت انجمن سری نمیزنی؟ شعری نمیدی؟
www.srobat.com

سلام رفیق
همان که گفتی: «از ماست که بر ماست»

سایت انجمن؟ خواهم آمد روزی...

سلیمی یکشنبه 20 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 10:52 ب.ظ http://parishan.com

بازم خوشحالم که نگفتنیهاتو خوندم...

ممنونم جناب سلیمی عزیز.

متاسفانه نتوانستم وبلاگت را باز کنم... دوباره می‌آیم.

مهدی چهارشنبه 23 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 10:15 ب.ظ


حرف هایی هست برای نگفتن ... حرف هایی که از

نگفتشان ناراحت نمی شویم . اما وقتی پر می شویم از این

حرف های نگفته... هنگامی که داریم منفجر می شویم

از این حرف های نگفته ...آن وقت که دنبال کسی می

گردیم که این نگفتنی ها رو بدون این که ما براش بگیم و

توضیح بدیم بفهمه .

...ادعا نمی کنم حرف های نگفته ات را می فهمم اما

اما ادعا می کنم به با وجود این که نمی فهممشان

دوسشان دارم ..

در پیچ و خم‌های زیاد
حرف‌ها زاییده می‌شوند
برای نگفتن.‌

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد