بارها برایت مُردم
کاش تَبَکی میکردی...
پی نوشت:
======
به هر چه دل ببندی مگر جز این انتظار داری، انگار همیشه همین است، قاعده و قانونی نوشته یا نانوشته شاید.. به دنبال هر چه حریصانه و دلتنگ بروی، بیشتر از آن جا میمانی و دورتر میشوی. چه چیز ثابتی وجود دارد که اشتیاق دلت را جبران کند و به تلافی نسوزاندت، نمیدانم.
بـــــــــــــــــــــــــــرو بـــــــــــــــــــابــــــــــــــــــــا
به کجا چنین کشــــان کشـــــــــــان؟!!
سلام و جواب سوالت : خدا .
خود خدا؟
حسن نیتت به هر چی که قرار دل بستش شی
می تونه هر چی باشه ....
آخه یه وقتایی این حسن نیته سر آدمو کلاه میذاره! یه وقتایی دیگران فکر میکنن ببوگلابی هستی!! و خب معلومه که این خیلی آدمو آزار میده.
اگه صداقت در میان نباشه آدمام خیلی محتاط میشن، هر چند با حسن نیت.
بقول اون برادر خرسندمون ؛ بد نگوئیم به مهتاب ، اگر تب داریم !
همون ندونستن آخر حرفات ، نجاتت میده ، نجاتش میده..
-
تصدقت
بله کالیف جان... لاادری نصف العلم.
قربون شما.
همینطوری!
حق داشتی خوشت نیاد خب.
...
دست شما درد نکنه الهام جان. زحمت کشیدید.
جدی گفتم واللا! همین که تشریف آوردین منت گذاشتین.
قشنگ می نویسی
خوش اومدی سوریا جان.. ممنون.
همه حالش به نرسیدنش.../
یعنی اونایی که میرسن حال نمیکنن؟!
سلام. جواب هیچ کدوم از نظراتو جواب ندادید . زنده اید؟
چه توقع زیادی داری مهدی جان!
کی الان زندهس که منم باشم؟!
مث سایه ک هرچی بری دنبالش درمیر،مث ساعت ک هرچی نگاش کنی نمیگذر،...
دیگ یاد گرفتم منتظر نباشم.کسی قرار نیس بیاد.همه رفتن..
دیگ حتا شعر هم نمیاد...
بد حالیه احمد...
اصل داستان همینه دیگه سهای عزیز
وقتی منتظر هیشکی نباشی
وقتی امید به احدی نداشته باشی
اون وقته که خودت میشی و خودت
... زمان میخاد رفیق.
مسافری که به امید و انتظارش نشسته اید از کجا که هم از نیمه راه بازنگشته باشد؟!
هیچ تضمینی وجود ندارد که بازگشته باشد..
باید به راه بیفتیم و ببینیم.
لایک به کامنت حسامی.
یه لایک هم به خودت اختر عزیز.
کامنتاتو که خوندم یاد اون موقع افتادم کعه شونصد تا واسه هم نظر می ذاشتیم!
آره یادش به خیر... چه زود گذشت!
آره ...پستت بد جوری راسته احمد...بدجوری راست گفتی بخدا..تا حالا هیشکی انقد راست نگفته باشه شاید...واس دل اختر تو اون وب قبلیم ی پست گذاشتم..وقتی مینوشتمش دلم گرفت..مث ی نفر ک رفته باشه ی کشور دیگ و بعد ی مدت طولانی برگشته باشه...یاد اون روزا افتادم ک میدونسم دارم واس اون مینویسمو میخونه...بو لجن میدم
دنیا و هر چی توشه وفا نداره انگار... خوبه از لجن دنیا بزنیم بیرون پری.
احمد جان رفیق بدون ک هیچ چیز ثابتی وجود ندارد ک اشتیاق دلت را جبران کند و به تلافی نسوزاندت....
هیچی
قبول... باید سوخت و ساخت...
گاهی که زخمی و خسته میام سراغ وبلاگ خوندن...هم التیام میگیرم..از دیدن دردهای مشترک ...چون میفهمم تنها نیستم...هم زخمم پر از نمک میشه...چون از درد دوستان درد میکشم......
داشتن تفاهم درد مشترک است
نداشتن تفاهم هم.
بانو.
چه میدانم...
که این را...
هم بدانم...
رفیق... ؟؟!!
دمت گرم...
میدانی رفیق.
آدمها اسیر چیزهایی هستن که اون لحظه دور از دسترس هستند و بی میل نسبت به آنچه همکنون در دست دارند.
اون برایم تبکی نکرد چون براحتی در دستش بودم
وقتی من هم دور از دسترس شدم
مرد
تبیین و تفسیر جالبی بود الو. مرسی.
انگار بخش عمده ای از زندگی آدمها حسرت خوردن است.
زنده اید ...زنده اید ... اگر تو کل دنیا ده تا آدم زنده ی واقعی
باشنتو مطمئنم شما توشو نید .
( بله منظورم خود خود خداست ... خدایی که همین نزدیکی ست ... لای صفحه های وبلاگت... )
پیوست : باشن درسته نه باشنتو