آزادی، خجسته آزادی

قلم توتم من است و آزادی مذهبم

آزادی، خجسته آزادی

قلم توتم من است و آزادی مذهبم

هجران

با این همه تاریکی

که در سیاه‌چال جانم

با نور گم‌گشته‌ی آن پری‌چهره

در تنگنای سرد و سنگین خواهش نفس

به عداوتی سخت برخاسته است،


و با این همه آرزوهای هیچ در هیچ

که همچون گران‌سنگی هوس‌آلود

بر پای کبوتر روح افسرده و حیران، آویخته است،

اعتماد و اطمینانی دست‌گیرم نیست.


کیست که این بار آتشین غم و درد

برافروخته در پستوی جانم را

به مهربانی برگیرد

تا اندکی بیارامم.



نیمی از راه و رسم رفتن را

در کوچه‌ی آشنایی از بوی دوست

به هنگام کشاکش شب و روز

         - که شب پیروز میدان نمود -

به فراموشی سپرده‌ام

اما

«این درد به صد هزار درمان ندهم»!




نظرات 12 + ارسال نظر
پریشان جمعه 6 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:16 ق.ظ http://afkare-parishan.blogsky.com

اگر دردم یکی بودی ...

مرسی به غمت

مرسی هستی رفیق.

میکروب جمعه 6 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:50 ب.ظ http://www.rasoulfrj58.blogfa.com

عشق ...
را در ...
پستوی...
خانه ...
نهان باید...
کرد...
....
دمت گرم...

اما در جایی دیگر می‌فرماید:

انکار ِ عشق را
چنین که بر سر سختی پا سفت کرده ای
دشنه مگر
به آستین اندر
نهان کرده باشی.-
که عاشق
اعتراف را چنان به فریاد آمد
که وجودش همه
بانگی شد.

الهام جمعه 6 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:52 ب.ظ

فکر کنم این دفه پیامبر شاملو زیاد خوندی....
رفیق دردت جاش امنه واسه همینه که به صد درمان نمی دیش پس جای غصه نیس

درد بی‌عشقی علاجش آتش است
از آتش بیرون به آتش درون پناه بردن...

الهام رئیسی جمعه 6 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 02:44 ب.ظ

پیام کار ستودنی بود
اما زبان کمی سنگین بود
بطور مثال دیگر در ادبیات امروزی گم گشته کمتر استفاده می شود
مانا باشی

می‌پذیرم اما... من مرثیه‌خوان دل دیوانه‌ی خویشم... زبان دلم الکن است.

پریناز جمعه 6 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 05:47 ب.ظ http://stronghold7.blogfa.com

احمد سلام...این روزها من نمیتونم از خودم توقعی نداشته باشم یا ب خودم بگم تو در همین حد هستیو بس...نمیتونم بگم از خودت انتظاری نا بجا نداشته باش دختر...نمیتونم...من این روزا دیوونه ام...این روزها رو ک بذارم کنار...این شبهایم جهنمی بیش نیست...در گرماایی دیوانه وار میسوزم و در کابوس هایم انتظار پناهگاهی رو میکشم ک هیچ وقت قرار نیست بیابم...من این وزها مرده ام...من این شبها سخت مرده ام...
ب دور از همه ی این وراجی های تلخ من...تو زیبا و سنگین مینویسی...چند بار خوندم تا فهمیدم...ولی با این همه آرزوی هیچ در هیچ...معرکه س پسر

سلام پریناز
فردوسی بزرگ در جایی از شاهنامه‌اش می‌گوید گاهی زور بازوی پهلوان باعث سقوط بیشترش می‌شود و به جای به کار بردن زور بازو باید از قدرت اندیشه‌اش استفاده کند و مثال مورچه‌ای را می‌زند که در گرداب خاک تله‌ای که شکارچی‌اش برایش ایجاد کرده افتاده. می‌گوید در اینجا مورچه هر چه مستقیم به طرف بالا بیاید بیشتر سر می‌خورد و سقوط می‌کند بلکه باید دور بچرخد و حرکت صعودی‌اش را به حداقل برساند تا آهسته آهسته از مهلکه بگریزد... همیشه نمی‌توان از خود انتظار حرکت طولی داشت، گاهی باید در عرض حرکت کرد تا آمادگی کافی برای صعود فراهم شود.
اما «در طریق عشق بازی امن و آسایش بلاست...» به تجربه می‌گویم دست و پای ابلیس‌های نفوذی ذهن را بشکن تا از درد و رنجت لذت ببری! سخت است اما شدنی... صبر داشته باش.

مرسی هستی.

بغض هزار ساله جمعه 6 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 06:52 ب.ظ http://boqz40.blogfa.com/

مرد را دردی اگر باشد خوشست...

به هدف زدی رفیق... اما مرد هم مردهای قدیم!

الهه(خدابانو) شنبه 7 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 02:06 ب.ظ http://7asemaneabi.blogfa.com/

سلام اولین باره میام وبتون. و از شعرتون لذت بردم خوشحال میشم بهم سر بزنید.

باعث افتخارم شد الهه‌ی عزیز.
به روی چشم.

اختر شنبه 7 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 03:02 ب.ظ

تورو این طور می بینیم احمد :

من رابه قعر نشانده اند
من را به قعر دره ی بی نام و بی نشان
با سر کشانده اند
بر دست و پای من
زنجیر و کند نیست
اما درون سینه ی من
زخمی ست نهان
شعری؟
نه، آتشی ست
این ناسروده در دلم
این موج ِ اضطراب...
"حمید مصدق"

حس می کنم ناسروده زیاد داری. تازه داری استعدادتو رو می کنی شیطون

کی؟ من؟
نه بابا من مال این حرفا نیستم دختر...

اما امان از زخم نهان!

مهشید شنبه 7 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 05:18 ب.ظ http://mahshidmohamadi.blogfa.com

از دوست به یادگار دردی دارم...
این درد شیرین همیشه با منه

مرسی مهشید جان.

تحمل این درد را نداشتی که بار امانت را بر دوشت نمی‌نهادند.

سها یکشنبه 8 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 04:13 ب.ظ

سلام احمد
من ایجا بودم احمد
من دارم کوچ میکنم از بلاگفا
روزا سخت و سنگین و بی رمق میگذره
بد اوضاعیه احمد
...............
مرسی واس شعر خوبت
سنگین و دلنشین مثل همیشه

سلام سها جان
کوچ لازمه... درونی‌ش واجب. درونتو تغییر بدی بیرون هر چی باشه میگذره.

ممنون از حضورت رفیق.

ثنائی فر شنبه 4 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 05:50 ب.ظ http://www.sanae.blogfa.com

درد شیرینی است مبارکت باد لذتش
سلام وب زیبایی است و واژه های پر بار مستدام باشد قلمت
یا حق

بزرخی عمیق است و خوف و رجائی دائم...
ممنونم جناب ثنائی فر
یا حق.

مهدی دوشنبه 27 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 05:32 ب.ظ




درد من
شبیه درد مردم زمانه نیست .
مردمی که
جلوه های کهنه ی شناسنامه هایشان
درد میکند
اما
من تمام استخوان بودم
لحظه های ساده ی سرودنم
درد میکند .
دکتر شریعتی

مرسی مهدی... گل گفتی.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد