خروار خروار دلخوشی بود
و گفتی: «سیری چند؟»
کجایی سهراب؟
پی نوشت:
شرمنده و دلتنگ همهی دوستان عزیزم. معلومه که سرم شلوغه. به خدا میام به وبلاگهاتون... اندکی صبر.
پشت دَه گذر شتابان شتا
پیش از آنکه سحاب مهر
چون باران غم، فرود آید
حدیث اولین شهر عشق را خواندم.
و آنگاه بود که زمین دل
در زیر پای غرورم لرزید
و دیوارهای بلوری تنهاییام، ترک برداشت
و دیدم که چگونه
احساسی غریب
خلوت آشیانم را تسخیر کرد.
من
تسلیم یک لحظه از خود گسستن شدم
و دریافتم
که پرواز عشق
بی بال هجران
خیالی بیش نیست.
پشت ده خزان
و در انتهای آفتابی داغ
خمار عشق
بر پلکهایم سایه گسترد،
کودک احساسم قد کشید،
افق نگاهم را یک آسمان بالا برد،
و کورسوی وجودم را
دست در دست مهتاب
به طواف حرم امن خورشید کشاند.