دو سه روزی در موج
گاه گاهی جنگل
و سکوتی سرسبز،
و رفیقانی چند
و خدایم هم هست،
و تمنای دلی
که ز انبوهی احساس طبیعت سرشار.
شاید آن وقت که او
در زمستان جدایی جا ماند
من نمیدانستم
که بیابان دل غمگینم
بذر بالندگی و شادی را
بارور خواهد شد.
شاید آن گاه که او
از خرابات دل تفزدهی من کوچید
و به طوفانی سخت
ابرهای همهی عالم را
به افقهای شب خشک دل من بخشید،
من نمیدانستم
که بهاری سرسبز
خاطرات خوش بودن با او
و همه ایمان را
جاودان خواهد کرد.
و من اکنون سبزم
سبزتر از نفس باد بهار،
و به تنهایی احساس خدا نزدیکم.
ب کلمه خدا آلرژی پیدا کردم...عاشق اون سطرشم ک گفتی:شاید آنگاه ک او از خرابات دل تف زده ی من کوچید...حس خوبی داشت..../زر
این آلرژیها فصلیست...
مرسی پریناز جان.
من اول بودماااا ...هووورررراااااا:دی
اینم جایزهت... [ آیکن ی بوس کوچولو! ]
ما نیز سوم
دوم شدن هم بد نیست!!
از ذوق سوم شدن سلام یادمان رفت
![](http://www.blogsky.com/images/smileys/003.gif)
سلام برادر
خواندن کامنت های شما همیشه دل نشین است
ممنون از وقت و حوصله ای که صرف می کنید
من واقعا حس می کنم شما مثل برادر بزرگتر م هستین
شعر واقعا عمیق و زیباست
و به تنهایی احساس خدا نزدیکم
علیکم السلام و رحمت الله و برکاته خواهر!
البته ما برادر بزرگ جماعت نسوان هستیم از زیر ۲۰ سال تا بالای ۱۲۰ سال... اما در عین حال کوچک شما هم هستیم!
مرسی از حسن نظرتان.
فکر می کنم احمد سهراب اسم قشنگی باشه برات رفیق
آره دیگه... سهراب رو میشناسی؟ من احمدشونم!![](http://www.blogsky.com/images/smileys/007.gif)
یحتمل یکی طلب شما!
سلام
انسان یا شعر می نویسد برای خود یا برای درد و دیگری
شعر برای خود جای حرف ندارد اما شعر برای درد برای کامل شدن رسالتش نیاز به نقد دارد
شعر این زمان از ناتورالیسم وبه قولی از سهراب گونگی فاصله گرفته تصاویر درونی تر شده اند و به قول مارکزه صنعتی تر و شهری تر شاید چون آدم امروز دیگر درخت و پرنده نمی بیند و تنها آهن برایش قابل لمس است.
اما این نظر جاری زمان بود گاهی همین انسان ماشین زده آب و خدا می خواهد
قلمت محکم رفیق
سرت را درد آوردم
مانا باشی
سلام الهام جان
به نظرم این شعر نوشتن برای خود یا برای درد و دیگری بستگی به این دارد که اول عاشق شده باشی بعد شاعر یا اول شاعر شده باشی بعد عاشق یا شاعر شده باشی و اصلا عاشق نشده باشی!... شما در کدام رکن و مقام ایستادهای؟!
امید است با کامنتهایی از این دست که شما نوشتید استحکام قلم را بیاموزم.
مرسی عزیز.
غلط نامه
ماکوزه به جای مارکزه
البته درست خواندم واوی را که اُ خوانده میشود.
واژه ای که می آمیزد!
کدام واژه؟ با چه میآمیزد جناب قمارباز؟!
سلام...
شرمنده ک نیستم
شما میری واسه آخر ترم
مام میریم واسه آخره سال
سرم شلوغ بود این چند وقت
ایشالله بعده این امتحانای کوفتی بیشتر میایم :)
فعلا ریفیق
استغفرالله!! امتحانای کوفتی؟! درس بخون دختر!![](http://www.blogsky.com/images/smileys/017.gif)
بخون که آیندهی این مملکت تو دستای شما جوونای پر شور و شوق و شر و اشتیاقه ریفیق!
حالا قبل از آخر سالم وقت کردی یه سر بزن ضرر نداره.
سلام و ما نیز سبزیم وبه تنهایی احساس خدا نزدیکیم ومن از بچه های انجمن حکیم فردوسی هستم و شعرهای شما رو همیشه می خونم موفق باشید
نه دیگه.. اینجوری نشد! یه آدرسی چیزی غریبه... اصلا تشریف بیاورید داخل یک چایی چیزی با هم صرف کنیم!... علیک سلام.
داشتم شاملو زمزمه میکردم و از اینجا رد شدم!
دیدم از آتش این وبلاگ به سلامت گذشتی.. نگو تو ابراهیم بودی که سرود می خواندی و میرفتی حسین!
گور به گورم کردند
از بس که صبورم کردند
ماندم بسرایم گفتند
گمشو از تو دورم کردند
ریفیق هیمن جاها بغل دستتیم که
تو همچون خدایی هستی که به قول سهراب در همین نزدیکیای رفیق. در این زمان و زمین، خدا را هم گور به گور میکنند!
من الان ی عالمه شرمنده امو اینا دیگه!
واسه کامنت ها عرض میفرماییم!
دشمنت شرمنده عزیز
ما که احمد باشیم خودمان عددی نیستیم چه برسد به کامنتهایمان!
لینک یادم رفت تو قبلی!!
مرسی از زحمت مجددت سحر جان
کار منو راحتتر کردی ریفیق... قربون دستت.
سلام...
وبلاگ خوبی داری ... خوشم اومد ...
سلام...
راست گفتی؟... مرسی.
بیام ببینم شما چه کارهای...
متن جدیدمو نوشتم ...
چه خوب.
آمدم.
راستی مهتاب خانم شما کجا اینجا کجا؟! شما الان باید اون ور دنیا باشی...
اهل مزاح هستی؟!!