آنی
یکشنبه 25 اردیبهشتماه سال 1390 ساعت 10:28 ق.ظ
سلام برادر عزیزم خوبی؟ وای یک دنیا شرمنده این مدت اینقدر سرم شلوغ بود که اصلا یلدم رفت آدرس وبلاگ را عوض کنم و نشد سر بزنم کوتاهی منو ببخشید من از اون دلخوشی ها می خوام سیری چند؟؟؟ مناسب حساب کنید مشتری بشیم. همیشه سبز و سر بلند باشید
نبودم که قضاوت کنم اما lهمون موقعم همه چی ایده آل نبوده که اصولاً از هر ظالمی بیزارم نفس سیاست ظلم همراشه و هزار کثافت ِ دیگه! خوبه که اومدید و نوشتید.
سلام برادر عزیزم
خوبی؟
وای یک دنیا شرمنده این مدت اینقدر سرم شلوغ بود که اصلا یلدم رفت آدرس وبلاگ را عوض کنم و نشد سر بزنم
کوتاهی منو ببخشید
من از اون دلخوشی ها می خوام سیری چند؟؟؟
مناسب حساب کنید مشتری بشیم.
همیشه سبز و سر بلند باشید
نبودم که قضاوت کنم اما lهمون موقعم همه چی ایده آل نبوده که
اصولاً از هر ظالمی بیزارم
نفس سیاست ظلم همراشه
و هزار کثافت ِ دیگه!
خوبه که اومدید و نوشتید.
سلام/
روزگارمون حکایت خود درد.../
آخیش!!
بالاخره اومدی رفیق!
خوشحالم ک هستی.
هر دفه ک غیبت میزنه، ...
جوری گفتی آخیش که فک کردم توی تابستون داغ یه رفتی زیر دوش آب سرد...
امتحانات میان ترم و مشغلهی زیاد کاری و این جور مزخرفات!! ... شما ببخشید.
چطوری سها؟؟؟؟؟این جا ن اینک حالتو بپرسیم...اندکی صبر ولی تو بگو احمد سحری نزدیک هست یا این شب تاریک داستان ادامه داره؟؟
خدایی عینکشو ندیدی؟! دومی رو میگم.. حالا که داره میره دانشمند شده واسه خودش!
روزگار بدی شده . . .
بد . تلخ . تنها .